طبيعت مونس من

« در ره منزل دليلي كه خطرهاست به جان *** شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي » ... حافظ
تقديم به تو انسان خوب و با صفا كه از ابتدا تا انتها زندگي با طبيعت خواهي بود پس قدر آن را بدان
در زندگي من بهترين ياور و مونس طبيعت مي باشد، طبيعتي كه به تمام سبزه زارها و گُل هايش، باغ و بوستان و چشمه ها و با كوهسارانش اُنس و الفت گرفته ام.
صداقت و حقيقتي كه در طبيعت وجود دارد هيچ جاي ديگر وجود ندارد. هر زمان با غم و اندوه مواجه شوم در تنهايي روزگار با گُل ها صحبت مي كنم.
آنها هم با من احساس همدردي مي كنند و يا عطر و بوي خوش و رنگ زيبا و لطافت خاص الهام گرفته از خدا، باعث تسكين آلام من مي شوند.
من خدا را در گُل هاي زيبا حس مي كنم و آنجاست كه به درگاه خالق هستي جهان و معبود خويش شكر گزاري مي كنم.
در طبيعت خدا، وقتي بلبلان تنهايي مرا حس مي كنند در كنار گُل ها نغمه هاي دوستي سر مي دهند و پروانه ها از بس گرد شمع روزگار پواز كرده اند خسته زمانه شده و ترجيح داده اند بجاي گرد شمع ، اطراف گُل ها پرواز كنند. به ديدار گُل ها مي روم مقداري آب و غذا همراه خود مي برم و در كنار گُل رُزي كه همدم و مونس من است مي نشينم و موقع غذا خوردن برسم ادب و احترام و دوستي مقداري آب به او مي دهم.
همچنين غذاي خود را در سفره يكرنگي ها و مهر و محبت و عاطفه ها با پرندگان زيبا، كه رنگ پرو بال نماد دوستي ها مي باشد تقسيم و باقيمانده آن برسم شكرگزاري نعمت هاي الهي مقابل لانه مورچه هاي خدا قرار مي دهم و آنان با زحمت روزانه اندوخته يا محتاج زندگي خود را تامين مي كنند و حتي مواظب هستم كه مبادا مورچه بي گناه زير پاي من جان خود را از دست بدهد.
و در طبيعت با خارها هم دوست هستم اگر از طرف من به آن ها صدمه اي نرسد هرگز از طرف آن ها به من آسيبي نخواهد رسيد!!
و به پاس وحدت و دوستي و برسم وفاداري، در فصل بهاران گُل هاي مهرباني و محبت شكوفا مي كنند تا ما بدانيم هر خاري گُلي و هر گُلي خاري دارد و از محبت از دل خار، گُلهاي دوستي مي رويد.
و شبانگاهان هم اگر اندك و لحظه اي سر خود به رسم شكر گزاري بالا برده و به آسمان آبي عشق و دوستي نظاره گر شويم.
آنجاست كه به عظمت خالق در بي نهايت عالم پي برده و بايد سجده عبادت سر تسليم فرو بُرده و هر لحظه شكرگزار نعمات خدا باشيم.
اين همه كرات و منظومه ها و كهكشان ها، خورشيد، ستارگان و ماه تابان و آن بي نهايت ها كه از استدراك و فكر بندگان عاجز مي باشد.
همه اين ها نمايانگر عظمت خالق هستي بوده و وقتي با تأمل و تفكر در وسعت افق فكري يك بنده خدا انديشه نمائيد متوجه مي شويم به چه ظرافت خاص و زيبا، با نظم و ترتيب و سيارات و بقيه «ما في السماوات» در فواصل و ميزان معين شده و هر يك در مدار چرخه حيات خود در گردش و براي موجودات عالم هستي، اعم از جماد و نبات و حيوان با تكرار شبانه روز و فصول سال ادامه حيات در عالم هستي امكان پذير مي سازد.
و شب ها در آسمان هستي، وقتي به آن ستاره هاي درخشان و ماه تابان و آن درخشش زيباي عالم هستي نظاره گر هستيم و روزها آن خورشيد درخشان با فواصل مشخص شده ادامه حيات را با آب و هواي مطبوع در عالم براي بندگان امكان پذير مي سازد.
حتي براي لحظه اي كه در قيد حيات و از اين نعمت بهره مند هستيم بايد شكرگزاري پروردگار يكتا و شاعر زيبايي هاي عالم باشيم.
با طبيعت خدا آشتي كنيم
بايد از طبيعت خدا خوب نگهداري كنيم
تو باغچه ها بذر محبت پاشيد
با طبيعت وفادار باشيم.

تكلمه در وصف مادر

« ترك اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهي »‌ ... حافظ
مادر! در وصف تو چگونه بنويسم
چه بگويم
روي برگ گُل مي نويسم
مادر دوستت دارم
اما نه،
برگ گُل را باد مي برد
خاطره ها را از ياد مي برد
مادرجان!
در كنار ساحل زندگي، مي نويسم
مادر دوستت دارم
ليكن،
امواج متلاطم حوادث روزگار
آن ها را محو مي كُند
مادر جان بر روي آب مي نويسم
مادر دوستت دارم
ليكن
رودها در سيلاب زمانه جاري
در كام شن هاي داغ كوير فرو مي رود
مادر جان!
بر روي ابرها مي نويسم
مادر دوستت دارم
شايد تيرگي ها محو و باران رحمت
باعث شكوفايي گُل هاي اميد شود
و ايثار شرمنده محبت و عاطفه ها گردد
اما نه،
مادرجان!
بر روي سجده يكتاپرستي تو مي نويسم
مادر دوستت دارم
شايد موقع راز و نياز با معبود هستي
اجابت شب زنده داري هايت
در چگونه زيتسن من اثر گذار باشد
اما نه،
تمام اين ها را
بايد در قلب خود بنويسم
قلبي به كه خدا به تو هديه كرد و
بعد آن حيات من مرهون توست
مادر جان!
با دل و جان مي نويسم
مادر دوستت دارم
مادر هميشه در قلب مني
قلبي كه بخواهم يا نخواهم
اندكي دير يا زود
در ايستگاه خط پايان زندگي دنيوي
توقف خواهد كرد
و اگر كالبد خاكي من بر باد رَوَد
روح ابدي من
به سوي تو پرواز خواهد كد
آن جا در قلب مهر و محبت و عاطفه ها
خواهم نوشت
مادرجان!
اگر خاك شوم
اگر بر باد روم
تا ابديت تاريخ ، تورا دوست دارم
هميشه در قلب مني!

 

تكلمه: تقديم به بي بي جون

تقديم به كليه مادربزرگ ها و تقديم به روح بزرگوار مادرم
هنوز هم توي اون كوچه بوي آشنا، بوي عطر گل ياس همسفر، از خونه بي بي جون به مشام مي رسد.
كوچه، كوچه آشنايي ها، محبت ها ، عاطفه ها بود.
انگار ديروز بود با آن عصاي محبت مي رفت به سمت خونه، ولي افسوس چه زود از يادها فراموش!!
روزي هم توي اين كوچه بدنيا آمديم.
روزي هم ازين خونه ميريم
اتاق ها بود خشت و گِلي
ديوارها از رنگ دل
مهر و تسبيح و سجاده ي ننه
گُل يادگاري روزگار
آن عكس هاي مادنگار
محبت هاي آشنا
لطف و صفا فراوان
آن آلبوم خاطره ها
صدها نشان خاطره دارد
چادر نماز «بي بي» يادگار خونه است
آن روز يادش بخير
رنگ خدايي داشت خانه
شب ها كه مي نشستيم باهم
ستاره ها در آسمون
ستاره ها درخشان
همه شاد و خندان
كنون خاطره ها مانده بجا
يادش بخير آن همه صفا
قصه هاي مادر بزرگ
خاطرات بزرگتر ها
يادش بخير آن روزها

تكلمه: قدر پدر و مادرها را بدانيد

«وجود ما معمايي است حافظ *** كه تحقيقش فسون است و افسانه»‌... حافظ
تقديم به پدر و مادرها و به كساني كه در تمام مراحل زندگي حامي والدين خود هستند و تقديم به مهر و محبت و عاطفه ها، كه ايثار را شرمنده خود ساختند و تقديم به روح بزرگوار پدر و مادرم
براستي چرا؟
قاصدك هرگز نفهميد كه مردم چرا با پيام رسان خدا، اينقدر زود خداحافظي مي كنند.
عصاي پيري از جنس محبتّه
وقتي محبت نباشه پاي پيري مي لنگه
بچّه ها! نگذاريد پدر و مادرا تنها باشند
اسير غم و مبتلا به دردها باشند
نگذاريد در رسم زمونه
فقط خاطره هاشون بجا بمونه
درسته كه ميرن آدما
بگذاريد محبت ها از ما بيادگار بمونه
بنويسيد در تصوير خاطرات روزگار
اوني كه ماندگاره نيكي ها و خوبي هاست
بيائيد در كلبه دل از آن ها نگهداري كنيم
بيائيد با محبت و صفا، رسم وفاداري كنيم
بيائيد در سجاده اونا نماز بخوانيم
بيائيد در آئينه بصيرت براي اونا دعا كنيم
بيائيد تو ايوون خونه ها
گُل بكاريم نزد اونا
بيائيد ياد كنيم از دوران كودكي ها
از محبت و عاطفه بزرگترا
پس بيائيد كاري كنيم بهر اونا
تا خدا راضي باشد از من و شما

حيات ما مرهون طبيعت است

تقديم به انسانيت انسان ها و تقديم به حجله و سردشت و بياد جان باختگان هيروشيما و ناكازاكي ژاپن

« سحر بلبل حكايت با سحر كرد *** كه عشق گل، به ما ديدي چها كرد» ... حافظ

محبت، يكرنگي، صلح و صفا

طبيعت، باغ، دشت، كوه و صحرا

آن طرف آلودگي، زشتي پليدي ها،

زماني كه آسمان آبي بود

دل ها آفتابي بود

خورشيد و مهر مي تابيد

دوستي و صفا و يكرنگي بود

خدا هم ديده مي شد.

اما وقتي آسمان تيره، ماه پنهان گشت

دل ها غباري ، ابرها يأس آلود

سياهي ها جلو خورشيد را بسته بود

دوستی ها كم رنگ، در اميد را بسته بود

دل ها افسرده

چهره ها با غم مأنوس گشته

گُل اميد در قلب ها پژمرده

آيا مي داني كودكان جهان

چهره ها آسمان آبي را

با رنگ سياه ترسيم مي كنند؟!

آيا مي دانيد اين كودكان

عكس و قصه ماه و ستارگان زيبا را

در كتاب تاريخ زمان، حقيقت نمي دانند و بدلي مي جويند!!

نظريه اتم

كه هدفي جز خدمت بود به بشريت نبود

در مرگ هيروشيما و ناكازاكي

اتم قلب هاي بشر را نشانه رفت

در لحظه اي كوتاه

مرگ هزاران گُل اميد

ثبت تاريخ شد جنايتشان!

خشكيده شد شقايق ها ، تغيير شكل داد قيقافه ها

خاكستر شدند پروانه ها

خورشيد در پس ابرها

از چشمان عاطفه ها ، ماه و ستاره ها!!

جاري شد اشك ها!

قلب كوه ، نرم گشت ...

در سوگ لاله ها

طبيعت، انسانيت، خيمه عزا بر پا نمود.

اكنون پس از سال ها هم

محو شده آثار گل ها

در نسل ها، چهره و گياه و خاك ها

و بار ديگر

خفاشان خون آشام عصر

تكرار نامردي ها داشتند

در حلبچه و جبهه هاي حق

زهر و سم را به حلق ها ريختند!!

آه! انسانيت انسان ها رفت!

قلب ها كجا! عاطفه ها!

اين همه ذلت! ضلالت ها!

نهفته در قلب ها و رنج و درد و در غم ها، شكايت ها

آنچه مانده است:

آلودگي شهرهاست

تغيير هواست!

آه! چه غمناك است نامردمي ها

شاخ غيرت درآمده از عمق آب ها

در بين نهنگ و مار و ماهي و وال ها

و اكنون عنكبوت ها تار دوستي مي نوازند براي مگس ها

ديگر طاقت بهار را ندارند

اينجاست كه درختان و گُل ها، در زمستان ثمر مي دهند!

آيا زمان خداحافظي طبيعت است!!

آيا زمان رويش بيماري درد و غم و اندوه و ناله هاست !

در باغچه زندگي، نوميدي ها رشد نموده است!

بايد به قول دوست شاعر «چشم ها را دوباره شست»

بايد زهن ها را پاك نمود

بايد به فطرت برگشت

بايد دوباره

انسان

انسان

انسان شد.

 

زندگي چيست

خوشبختي در سخت ترين لحظات زندگي متولد مي شود
«در راه است و چاه ديده بينا و آفتاب **** تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش»
«چنين جراغ دارد و بيراهه مي رود *** بگذار تا بيوفتد و ببيند سزاي خويش»
زندگي، گُل سرخي است به وسعت بهار
زندگي، راهي است به كمال

زندگی تکرار بهاران شکوفا
زندگي، زيستن چشمه هاي زندگاني است
زندگي، يافتن زيبايي است
زندگي، دريايي است در حيات و اميدواري
زندگي، دفع غم از چهره غمناك است
زندگي، همچو صدفي است كه حاصلش خوشبختي است
زندگي، سكوت شب تنهايي نيست
نه زندگي، عشق و زيبايي است
زندگي، خورشيد هماره درخشان است
زندگي، محبت و عاطفه هاست
زندگي،قله اي دست نيافتني است
زندگي، كمال هر انديشه
زندگي، صبح دل انگيز بهار
عطر يار و نفس سنبل است
زندگي، همره بيداري دل
جدايي از پليدي ها
زندگي، شيريني روزگار است
زندگي، شهد عسل ماندگار
زندگي، ماحصل كار و تلاش
زندگي، رويش گل هاي جواني است
زندگي،علم و هنر دانايي است
زندگي، قصه نانوشته هاست
زندگي، دوستي و شادي هاست
زندگي، بوي گُل سوسن و نسترن
زندگي، بوي صفا، رنگ خدا نور خداست
زندگي، نام نيكي است كه جاويدان است

زندگی، زیبایی هر باغ و گل و بوستان است

زندگی بوی عطر خوش یار 
زندگي، شكفتن گُل ها در موسم بهار
زندگي،رسم وفاداري هر دلبر است
زندگي، پنجره اي است روبه خدا
زندگي، تصويري است از هر افق ماندگار
زندگي، همچو شبنمي است به وسعت عاطفه ها
زندگي،صحنه اي است پايدار
زندگي، رمزي است يادگار
زندگي، رفتن ما سوي خداست.

 

ن و القلم و مايسطرون

مقاله: ارزش و آثار قلم
« تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد خلق را ورد زبان مدحت تحسين من است» ... حافظ
نوشتار و گفتار در توصيف ارزش قلم، كاري بس دشوار بوده كه مستلزم بررسي و تحقيق همه جانبه و تجزيه در ابعاد مختلف آن ضروري مي باشد. وقتي در قرآن كريم، كتاب آسماني مسلمين جهان و رهنما و هدايت گر بشريت، در مورد قلم و نوشتن با سوگند ياد شده است، ديگر تكليف بر همگان روشن است.
از بدو خلقت، انسان تفكر و تأمل و انديشه و هنر خلاقيت و ابتكار در كنار كار و تلاش و كوشش همراه انسان بوده و با با گذشت زمان با عنايت به هوش و استعداد و ذات و فطرت منجر به شكوفايي ارزش ها و باورها و بينش فكر انسان به منصّه ظهور رسيده و ابزار بيان مفاهيم و مطالب همان قلم مي باشد و در طول تمدن بشري، آثار و بقاياي باستاني، نقوش و خطوط بجا مانده در غارها، كتيبه¬، سنگ نبشه ها و آثار مكتوب در كُتب و اشياء و پوست حيوانات و غيره بيادگار مانده و همواره قلم در كنار انديشه انسان قرار داشته و طي زمان و با پيشرفت در ابعاد مختلف، عرصه علم و دانش و صنعت و تكنولوژي، قلم يار و مونس و همدم انسان بوده و راه چگونگي زيستن و زندگي كردن و تعليم و تعلّم ، تا طي مدارج علمي عاليه و صعود به قله هاي علم و افتخار و سربلندي ادامه داشته و در بسياري از موارد پس از پايان زندگي مادي، انسان را جاودانه تاريخ و ماندگاري مي سازد و آثار مكتوب آنان مورد بهره برداري و استفاده ديگران قرار مي گيرد. و قلم هايي ارزش دارد كه در خدمت بشريت بوده و دافع آن و حلّال مشكلات آنان مي باشد. در طول تاريخ انديشمندان و دانشمنداني در عرصه گيتي اقدامات مثمر ثمر انجام داده اند كه جاوادنه تاريخ ساز شده اند و زماني آثار صاحب قلم ، ارزش و اعتبار دارد كه در راستاي عدل و عدالت، دفاع از حق و حقوق مظلومان و مقابله با ظالمان و زورگويان زمان و بيانگر واقعيت ها و حقّانيت باشد.
قلم خنثي كننده ترفندها و توطئه هاي دشمنان است.
قلم پيام رسان صلح و نوع دوستي و بشر دوستي در سطح جهان است.
قلم رابط بين تمدن و فرهنگ ها مي باشد. قلم بيانگر اصالت و فرهنگ و تمدن كهن يك ملت مي باشد.
قلم دوستي هارا پايدار، چهره ها را ماندگار و ظالمان را از صحنه تاريخ محو و از روي نقشه دنيا طرد مي كند.
قلم رابط معادلات و مبادلات جهاني بين ملت ها مي باشد.
در طول تاريخ افكار و انديشه ها نهفته در پشت قلم ها همواره سرنوشت را رقم زده اند و توسط دانشمندان و انديشمندان و روشنفكران بوسيله قلم عليه ظلم، استبداد، استثمار، ديكتاتوري و بيداري ملت ها و امت ها استفاده شده است.
قلم براي دوستان از عسل شيرين تر و از هر دوست، بهتر . مايه اميدواري و يأس و نوميدي دشمنان و از كوه استوارتر . مايه عزت و سربلندي و شرف و افتخار بوده و حماسه ها را به تصوير كشده و رشادت و ايثارگري و شهادت لاله هاي سرخ غيرت و شجاعت و مردانگي را كتوب در صحنه تاريخ ماندگار و براي نسل هاي آينده به امانت گذاشته شده.
قلم دانشمندان و نويسندگان و شعارءِ نشأت گرفته از تفكر آنان در مقابل با توطئه و ترفندهاي دشمنان و بدخواهان همچون سلاحي در مقابل آنان از هر سلاح مخرّب تر، و از هر آتش سوزنده تر و از پر پُتك كوبنده تر بوده و در طول تاريخ سياست، رهبران سياسي و قلم دانشمندان و و حدت يكپارچگي ملت ها توماً منجر به پيروزي و موفقيت ها و نابودي طاغوت ها و فرعون هاي زمان و متعاقب آن دستاورد حاصله ارمغان استقلال و آزادي براي ملت ها بوده است و در عصر حاضر نيز كه فناوري اطلاعات نوآوري و تكنولوژي در صفحات رايانه اي اينترنت در صحنه بين المللي و جهاني فراگير گرديده و معادلات روزمره را رقم مي زند منشاء اوليه آن محاسبات و طرح و برنامه ريزي علمي و عملي بوسيله قلم مبتكران و دانشمندان صورت گرفته از طرفي رسانه هاي گروهي ، نشريات، مجلات، فيلم ها و غيره و اقدامات فرهنگي، هنري، اقتصادي، اجتماعي و ... همه ي اين ها مديون تفكرها بينش ها ، انديشه ها و تحقيقات همه جانبه علمي بوده، كه در پشت قلم ها نهفته است كه آثار قلمهاي سازنده براي هويت فرهنگ و اصالت ملت ها در صحنه تاريخ بشريت پايدار، مادگار و جاودان خواهد ماند.
ص 41 و 42 و 43

تكلمه: ارزش انساني

ارزش انسانی

باز به دنبال گم شده اي مي گردم
چيز تازه اگر يافتي اجابت كنيد.
اين در بسته را باز كنيد تا خدا را نظاره كنيم.
ارزش انسان، به انسانيتِ انسان است
ارزش انسان، به ايمان، تقوا و عبادت است.
ارزش انسان، به كردار، گفتار و رفتار اوست.
ارزش انسان، به خلاقيت و ابتكار ديانت است.
ارزش انسان، به فرهنگ و ريشه و اصالت است.
ارزش انسان، به سايه اي است كه بالاي سر ديگران افتاده است.
ارزش انسان، در تواضع و فروتني است.
ارزش انسان، به چهره آفتابي و دست هاي پينه بسته آنان است.
ارزش انسان، در عرصه كسب علم و دانش است.
ارزش انسان، در عرصه صنعت و اقتصاد و نوآوري است.
ارزش انسان، به كار و تلاش و كوشش است.
ارزش انسان، به صبر و استقامت و ايثار است.
ارزش انسان، به غيرت و گذشت و جوانمردي است.
ارزش انسان، به شجاعت، از خود گذشتن و مردانگي است.
ارزش انسان، به كسب علم، توأم با عمل است.
ارزش انسان، در سكوت و انديشه و تأمّل است.
ارزش انسان، رفتن به سوي خدا است.
ارزش انسان، دستگيري ايتام و محرومان و مظلومان است.
ارزش انسان، در خلق حماسه هاي جاودان است.
ارزش انسان، ايثار رشادت و شهادت­ها است.
ارزش انسان، به عطوفت و پاكي صداقت و مهرباني است.
ارزش انسان، فرا گرفتن علم و تعليم و تعلّم است.
ارزش انسان، به كمالات انساني است.

ارزش انسان، در مبارزه با تمایلات نفسانی است.
ارزش انسان، در صعود به قله  هاي افتخار است.
...
و ارزش انسان، به نيكي هاي مانده بجا و يادگار است.

 

 

دوران كودكي (روستاي خسروآباد)

زادگاهم روستاي خسروآباد مي باشد. روستايي با مردمان با صفا، يكرنگ و بي ريا و زلال همچو چشمه ها، با فرهنگ و با اصالت و زحمتكشاني با خدا.
بله همان خسرو آباد از توابع شهر ميمه در اصفهان، ما در اين ديار همراه با شهيداني كه مايه عزت و بركت و افتخار ما شده اند.
در كُلبه اي ديده به جهان گشودم كه از تجملات زندگي مادّي هيچ اثري نبود فقط مهر و محبت و صفا و صداقت و صميميت وجود داشت در آن كلبه، پنجره اي رو به خدا بود. پدر و مادر براي ما دعا مي كردند گاهي وقت ها هم خدا را صدا مي زدند در جمع آشيانه با حضور والدين و خواهران و برادران با احساس و عاطفه هاي دوران كودكي ما شاد بوديم. در باغچه حيات ما درختان و گل هاي زيبايي وجود داشت كه در آسمان مهر و محبت نظاره گر عظمت خالق هستي بودند. پدرم فردي زحمتكش همچون ساير اهالي ساكن روستا با دست هاي پينه بسته و چهره آفتابي امرار معاش و لقمه حلالي براي ما تأمين و فراهم مي كرد مادرم هم فردي زحمتكش با قلبي پاك و رئوف و مهربان در كارها همدوش پدرم بود و در آن زمان فقر اقتصادي و مادي در اقصي نقاط كشور بخصوص روستاها كه فاقد هر گونه امكانات و خدمات اوليه بودند مشهود بود.

ياد دارم زماني كه محصل كلاس ششم ابتدايي بودم به اتفاق دو نفر از همكلاسي هاي خودم، به نام هاي آقا رضا حبيبيان زاده و علي آقا فرزانه از مبداء روستاي «خسروآباد» به مقصد دهستان «ونداده» به منظور ادامه تحصيل اياب و ذهاب داشتيم و روزانه (صبح و بعداز ظهر) هشت كيلومتر در مسير رفت و برگشت طي طريق مي كرديم. و يكي از همكلاسي هاي ما به نام آقاي داوود زندي به منظور ادامه تحصيل راهي اصفهان شده بود.
ما در فصل زمستان در مسير مدرسه در اثر برودت و سرماي هوا از ناحيه دست و پا، بارها دچار سرمازدگي مي شديم و همين مسائل و مشكلات عديده باعث شد كه پس از قبولي و اخذ مدرك هر سه نفر ترك تحصيل نمائيم و هر كدام راهي كاري شويم.
بنده در سن 13 سالگي عليرغم ميل باطني عازم تهران شدم چند سالي در مغازه خياطي دو نفر از بستگانم آقايان قلي خان پورمند و چراغعلي خان پورمند مشغول فراگيري دوخت كت شدم و اين حرفه را فرا گرفتم اما يكي از سخت ترين روزهاي زندگي من زماني بود كه از محيط مدرسه و والدين و زادگاه خود رها و در غربت و غريبي در مغازه خياطي روزها مشغول كار و شب ها هم محل استراحت من آن جا بود. شايان ذكر است در اوايل مدت حدود دو سال در منزل قلي خان بورمند سكونت داشتم و در اواخر هم با توجه به اينكه حدود 17 سال بيشتر نداشتم اتاق اجاره و تا زمان سربازي آنجا سكونت داشتم. و بارها در سكوت و تنهايي با ياد محيط مدرسه و زادگاهم اشك از چشمانم جاري مي شد چون علاقه زيادي به ادامه تحصيل داشتم در ضمن بنده در زمره شاگردان ممتاز كلاس بودم ياد دارم از نوشتن انشاء توصيفي بارها توسط فرهنگيان محترم از جمله آقاي ابراهيم پورمند كه اكنون استاد زبان اتگليسي هستند مورد تشويق قرار گرفته ام و از همان دوران كودكي علاقه و ذوق و قريحه شعري را در وجود خودم احساس مي كردم . ريزش برگ هاي زرد و ارغوان سپيدي برف در كوهستان و گل هاي رنگارنگ و در طبيعت زيبا خدا را حس مي كردم و حقير پس از پايان خدمت سربازي به استخدام نيروي انتظامي درآمدم و ضمن خدمت به ادامه تحصيل مشغول و موفق به اخذ ديپلم و پايان نامه دوره پيش دانشگاهي (رشته علوم انساني) نائل گرديدم و تحصيلات نظامي در دوره هاي مختلف را طي نمودم و در لباس مقدس پليس بعنوان افسر نيروهاي انتظامي خدمت نمودم و سپس با جايگاه سرگردي، به افتخار بازنشستگي نائل آمدم و از طرفي چندين سال در عرصه فرهنگ و ادبيات با قلم و دفتر و كتاب رابطه دوستي برقرار نموده و كتاب و قلم در غم و شادي روزگار، بهترين يار و مونس و همدم من هستند و اما اكنون به پاس احترام و بزرگداشت و ارج نهادن به مقام والاي شهيدان، از شهیدان روستاي خسروآباد يادي مي كنم شهيدان روستا عبارتند از:‌ «شهيدان زندي، فرجيان، آهي، جورمند» كه ر وحشان شاد و يادشان گرامي باد.
همچنين به پاس ارج نهادن به مقام و منزلت جايگاه رفيع معلم، جا دارد از معلمين دوره ابتدايي خود آقايان ابراهيم پورمند، پرويز ثابتي، عباس ميركي و محمدرضا آيت الهي و بقيه اساتيد كه الفباي زندگي و چگونه زيستن را به من آموختند يادي نموده و از زحمات آنان تقدير و تشكر نمايم.
ص 24 و 25 و 26

تكلمه لحظه هاي انتظار « ساقي به نور باده بر افروز جام ما مطرب بگو كه كار جهان شد به كام ما» ... حافظ

« ساقي به نور باده بر افروز جام ما مطرب بگو كه كار جهان شد به كام ما» ... حافظ
اي گُل اميد كي مي آيي!
اي حجت بن الحسن العسگري، اي صاحب عصر و زمان
بخدا قسم! از اشك منتظران عاشق، چشمه هاي زلال محبت جاري شده.
بخدا قسم! چشم ها، درياها و اقيانوس خواهند شد و عاشقان منتظر در كشتي هاي نجات به سمت محور عدالت حركت خواهند كرد و از موج و باد و طوفان و حوادث روزگار هيچگونه بيم و هراسي نخواهند داشت تا عاقبت به خط پايان ساحل انتظار و اميد، همان روز موعود لحظه ديدار برسند. پاياني كه مرزهاي جغرافيايي را محو ظلم و ستم و استبداد و ظالمان زمان را از صحنه گيتي طرد خواهد نمود.
تا كي، چشم انتظاري، منتظر بودن

دل ها همه مشتاق و بي قرار
لحظه شماري و شب زنده داري   

 نماز عشق خواندن
صلوات بر محمد(ص)‌فرستادن
در انتظارت بودن اي نوگُل بهاري

 كِي؟ كجا؟ شكوفا شدن
بلبلان و قناري، نغمه هاي شادي سرودن
آن عاشقان منتظر

 منتظران عاشق
اي صاحب الزمان *******شهرها همه گُل باران «گُلباران»
دل ها همه منتظر******* عاشقان چشم به راه

دیده ها خندان ******* چهره ها شادان
بوي عطر تو پيچيده همه جا
نشانه تو در گل ها «شقايق، نسترن، ياس ها»   ****** دل ها همه اميدوار
پير و جوان در انتظار
قلب ها هميشه عاشق
عاشقان در نماز عشق **** منتظران تو را حس كردند
آن عبّاد و خداشناسان ***** آن شب زنده داران
اي فرياد رس عالم ***** اي جدّ تو خاتم
اي خورشيد بي همتا
اي پيام رسان خدا **** اي مظهر عدل و عدالت
اي پاكي و صداقت
اي حامي مظلومان ***** اي ياور محرومان
اي فروغ روشنايي
اي فروغ روشنايي ***** اي مظهر زيبايي
از تبار ائمه اطهار و ولايت
اي نور امامت ****** اي گل سرخ محمّدي، پيرو علي (ع) و محمّدي
كه دواي هر دردي **** بهر دردمندان را شفاعتي
پس بگو اي اميد هستي كه مي آيي
« ... شايد اين جمعه بيايي»
اي محبوب دل ها، همه چشم انتظار
هان! دل ها بي قرار
زمان آن رسيده، نقاب از چهر گشايي
و آنگاه **** جهان را پر از عدل و داد نمايي
اي مهدي صاحب الزمان، مقدمتان گلباران
ستاره هاي آسمان *** خورشيد و ماه تابان
جمله كائنات و كهكشان
همه شاد و خندان، مقدمتان گلباران
گُل عالم تمام شد، پس كي مي آيي

 

راه خدايي

گاهي اوقات شكست در زندگي مقدمه پيروزي است و بعضي مواقع در دل شرهاي زمانه، خيرهاي خوشبختي نهفته است و كساني كه در اين مسير موفق هستند كه مسير آنان صراط مستقيم، همان راه خدايي بوده و افرادي كه راه خود دقيق انتخاب نموده اند هرگز با شكست مواجه نخواهند شد.
كشتي زندگي، همواره با حوادث طوفانِ امواج متلاطم اقيانوس ها و درياها مواجه بوده و نا خدا همواره با اميدها به آينده به مقصد ساحل اميد در حركت بوده و عاقبت به مقصد خواهد رسيد.
بعضي مواقع در مسير آب هاي زلال زندگي، سنگ هاي خارا سدّ معبر مي شوند ولي آب هرگز نوميد نمي شوند و در ميسر اميدواري ها با توكل به خدا طي طريق مي نمايد.
و عاقبت به مصداق اين بيت:
« بسي كند و كاويد و كوشش نمود كز آن سنگ خارا رهي بر گشود»
راه ها باز و آب ها به مسير ادامه مي دهند تا به جايي برسند كه گُلستاني را شاداب و تشنه اي را سيراب و دلي را شاد و طبيعت خشك را حيات هستي بخشد و من و تو از آن بهره مند شويم.
و اما بعضي مواقع هم در مسير زندگي، انسان هايي كه به جزء راه راست و حقيقت و صداقت و نيكي و محبت به همنوع خويش راه ديگري طي نكرده اند و همواره هدف آنات براي خدا و رضاي خدا بوده و بس متاسفانه از دل حسادت ها و كينه توزي ها، خارهاي زذيلت و نامردي ها رشد نموده و همواره در صدد شكست ديگران در صحنه هاي زندگي بوده اند ولي غافل از خشم طبيعت و چوب خدا كه صدا ندارد و عاقبت سرنوشت مختوم چنين افرادي، جز سقوط از پرتگاه ها به قعر دره هاي نوميدي زمانه و نهايتاً فنا شدن نخواهد بود و پيروز اين صحنه ها كساني هستند كه به ظاهر در اوّل ماجرا اسير ترفندها و توطئه ها و نامردمي هاي زمانه خود شده بودند. ص 24 و25

غم جدايي


سال ها همچو شمع به پاي تو سوختم
با آه و ناله ساختم و در هواي تو سوختم
چه اشك ها بود كه با ياد تو ريختم
از جواني تا به پيري براي تو سوختم
در گلستان دلم جاي تو خاليست
هماره با ياد و روياهاي تو سوختم
غم عشقت هر دم آتش بر دلم زد
در فراقت از سوز و نواي تو سوختم
راز عشق را زدل پروانه جستجو كن
اي گل به ياد قامت رعناي تو سوختم
«جورمند» مي سرايد نغمه هايي به وصف تو
بياد روزهاي آَشنايي و نغمه هاي تو سوختم

شب يلدا

«فرض ايزد بگزاريم و به كس بد نكنيم   و آنچه گويند روا نيست بگوييم رواست» ... حافظ

پاييز رفت و دي هويدا شد

فصل بارش و برف و سرما

يلداي آن شب بزرگ سال

مراسم دوستي برپا شد

همه جمعند و شاد و خندان

شادي آمد و غم ها گسست

ديدارها تازه شد

نقل مجلس ما ، قصه ها

محبت است همدم ما

باغ دل ها را تماشا كن

شاخ گل ها، شكوفه باران است.

تكلمه: در كنار ساحل زندگي


« به كوي عشق منه بي دليل راه قدم كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد» ... حافظ
به تماشاشي دريا در كنار ساحل ايستاده ام
آنجا به افق هاي دور نظاره گر هستم
صداي امواج، ترنم باد و باران
كوه دشت و صحرا و آبشاران
كشتي روزمره گي در كنار ساحل اميدواري
در حركت هستند به سوي مقصد زندگي
با طلوع و غروب هاي تكراري
ماه ها سپري مي شوند و شالها مي گذرند
و در امتداد بهاران، گُل ها شكوفا مي شوند
و در خزان طبيعت، برگ ها مي ريزند
و همچنان به تماشاي بيكرانه ها ايستاده ام
و آنگاه آغاز بيداري و رويش گُل هاست
كه من در جسم خود خميده ام
و چه سان زود پيري را در بر گرفته ام
گرچه هنوز هم در روح خود نظاره گر طبيعت هستم
ولي افسوس سال هاست كه من از ياد رفته ام

عشق زنده است « به ياد سهراب شپهري»

« با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد در رنج خود پرستي» حافظ
هنوز هو عشق، در قلب شقايق هست
زندگي جاري ز لبخند شقايق هست
آري آن روز كه سهراب نوشت
« تا شقايق هست بايد زندگي كرد»
خبر از دل پر درد گُل ياس نداشت
شايد سر هر كوي برزن
هزاران ياس و آلاله مي كاشت
شايد بپاس احترام گُل هاي مينا، محبت مي كاشت
و شقايق را نماد زندگي مي پنداشت
و بايد به رسم ادب
به شاعران اين قرن احترام گذاشت
و دانست« تا شقايق هست بايد زندگي گرد»

زندگي

زندگي، يعني باران رحمت
انسانيت، كرامت
زندگي، يعني آب هاي روان
كنار آيشاران
زندگي، يعني شكوفا شدن
يارو غمخوار بودن
زندگي، يعني رويش گل ها
باز شدن غنچه ها
زندگي، يعني طلوع شادي ها
غروب غم ها
زندگي، يعني اميد در كارها
لبخند لاله ها
زندگي، يعني نانوشته ها
انديشه ها
زندگي ، يعني به نقطه اوج پرواز
با معبود هستي راز و نياز
زندگي، يعني شكفتن ها
روئيدن ها
زندگي، يعني آغاز بودن ها
شنيدن و گفتن ها
زندگي، يعني لطف و صفا
بي رنگ و ريا
زندگي، يعني لطف خدا، مهر خدا، نور خدا
تأمل در بي نهايت ...

 

تقديم به فرهنگيان خوب و مهربان و با صفا در مدرسه عشق ها

تقديم به فرهنگيان خوب و مهربان و با صفا در مدرسه عشق ها
« تا مرا عشق تو، تعليم سخن گفتن كرد خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است» ... حافظ
اي نشانه هاي علم و شرف
اي نورهاي اميد در دل
اي تاريكي ها را به روشنايي
و غم ها را به شادي
نو الفباي زيستني
ديده هاي بينا و نور بصيرت
ز همت توست.
تو راه را زچاه جدا نموده ايد
عمل به پرواز آمده
عزت به آواز آمده
در دل ستاره ها
بر افتخار قلّه ها
يادگار، جاودانگي هاي توست
منشاء عزت و ره سعادت هستي تو
همره غيرت، استقامت و شهامت هستي تو
جَهل زمان را به شور و شعف تو نموده ايد
ناداني ها را از صفحه دل ها، محو و عشق و يكرنگي ها را تو نموده ايد
و ناگفته ها را تو گفته اي
و نا نوشته ها را تو نوشته اي،
سخن تو شنيدن داردژ
فهميدن دارد و ...
و اكنون بپاس زحمت تو
از ديده، عاطفه ها
از اشك، شبنم ها
از دل، لاله ها
شقايق ها
براي شما ، دعا
تا ابدي، خدا
پُشت و پناه شما

گذشت عمر

گُذشت عمر

افسوس جواني همچو شهاب گُذشت.*** بسان حبابي كه از روي آب گُذشت.
دفتر عمر، رنگ شباب افتاده است.*** شباب رنگي است چو مهتاب گُذشت.
عمر كوتاه، حبابي بيش نبود بر آب.*** عمر و زندگي، بسان سراب گُذشت.
در ايام عمر، فصل طرب نديده ايم .*** هم روزهای عمر کُنج خراب گُذشت
در باغ هستي گُلي نچيده ايم هرگز.*** سايه اي بوديم و پسِ آفتاب گُذشت.
كودكي نگذشت و موسم پيري رسید .*** سرنوشت چنين بود ايام شباب گُذشت.
از خرمن عمر خوشه اي نچيده ايم.*** فرصت ها رفت و روزها چه باب گُذشت.
سال ها گذشت و ره نبرديم به جاي.*** هم عمر در غفلت و به خواب گُذشت

رو خوبی پیشه کن دو روز دنیا را .*** این سرای زندگی هم چو آب گُذشت.

سیاهی مو سپید گشت هم چو خَضاب .*** دیدی که چگونه عمر نایاب گُذشت.

قد خمیده گشت و دست ها بر زانو .*** شب شد و خورشید عالم تاب گُذشت.

هم دو دیده­ی بینا بسی تار گشت .*** آن روشنایی بینا و کم یاب گُذشت.

خوب و بد روزگار می گُذرد هُشدار .*** نکو بُود کاری که با ثواب گُذشت.

در امواج زندگی غوطه ور شدیم *** پیچ و خم روزگار در گرداب گُذشت

اسیر سر نوشت و غرق تمنا شدیم.*** عاقبت خط پایان در مُرداب گُذشت.

آنچه نور بود و روشنایی زندگی .***  عاقبت خاموش و تَه سرداب گُذشت.

قدرت و توان هم زور  بازوان رفت .***  هم کاروان و نوای رُباب گُذشت.

زمانی یکه تازه میدان بودیم.*** پیاده شدیم اسب خوش رکاب گُذشت.

از لقمه حرام و نامشروع حذر کُن  .*** کان اعمال ثبت شده در کتاب گُذشت.

هم دستگیر ایتام و مظلوم باش .*** خوشا اعمالی که با حساب گُذشت.

وای بر احوال که حقی ناحق کرد .***  عاقبت کار او هم در عذاب گُذشت.

دروغ و نیرنگ و ریا چه سود داشت .***  عاقبت این لحظه های کذاب گُذشت.

«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ»*** چون آیات قرآن به ما خطاب گُذشت.

بنگر عمر گران این بُودش پایان  .*** سیه سپید گشت و همچو خَضاب گُذشت.

آن خنجری که خود زدم بر سینه ام .***  زدرد سوختم و با التهاب گُذشت.

«چو ایستاده ای دست افتاده گیر» .***  هم اعمال و رفتار با صواب گُذشت.

آمدنم بهر چه بود به کجا می روم .*** که این سئوال هم بی جواب گُذشت.

«جورمند».  هیچ و قُدرت در یَد اوست .***  توشه بردار عمر با شتاب گُذشت.

به ياد تو سوختم

بياد تو شمع سوختم

چشم در فراق تو عاشقانه دوختم

گريه­ هاي نيمه شب،

رها نكرده مرا

عمرم در اشك ماتم تو سوخت.

پروانه آسود در جان تو

لكن منِ ديوانه از عشق تو سوختم.

بلبل از عشق گُل و پروانه، سوخت

من در ميان موج آه، جانانه سوختم.

با سوز و دل، ره سوي ميخانه گُشودم.

از بخت بدم

هم مي و همي پيمانه سوخت ...