زادگاهم روستاي خسروآباد مي باشد. روستايي با مردمان با صفا، يكرنگ و بي ريا و زلال همچو چشمه ها، با فرهنگ و با اصالت و زحمتكشاني با خدا.
بله همان خسرو آباد از توابع شهر ميمه در اصفهان، ما در اين ديار همراه با شهيداني كه مايه عزت و بركت و افتخار ما شده اند.
در كُلبه اي ديده به جهان گشودم كه از تجملات زندگي مادّي هيچ اثري نبود فقط مهر و محبت و صفا و صداقت و صميميت وجود داشت در آن كلبه، پنجره اي رو به خدا بود. پدر و مادر براي ما دعا مي كردند گاهي وقت ها هم خدا را صدا مي زدند در جمع آشيانه با حضور والدين و خواهران و برادران با احساس و عاطفه هاي دوران كودكي ما شاد بوديم. در باغچه حيات ما درختان و گل هاي زيبايي وجود داشت كه در آسمان مهر و محبت نظاره گر عظمت خالق هستي بودند. پدرم فردي زحمتكش همچون ساير اهالي ساكن روستا با دست هاي پينه بسته و چهره آفتابي امرار معاش و لقمه حلالي براي ما تأمين و فراهم مي كرد مادرم هم فردي زحمتكش با قلبي پاك و رئوف و مهربان در كارها همدوش پدرم بود و در آن زمان فقر اقتصادي و مادي در اقصي نقاط كشور بخصوص روستاها كه فاقد هر گونه امكانات و خدمات اوليه بودند مشهود بود.

ياد دارم زماني كه محصل كلاس ششم ابتدايي بودم به اتفاق دو نفر از همكلاسي هاي خودم، به نام هاي آقا رضا حبيبيان زاده و علي آقا فرزانه از مبداء روستاي «خسروآباد» به مقصد دهستان «ونداده» به منظور ادامه تحصيل اياب و ذهاب داشتيم و روزانه (صبح و بعداز ظهر) هشت كيلومتر در مسير رفت و برگشت طي طريق مي كرديم. و يكي از همكلاسي هاي ما به نام آقاي داوود زندي به منظور ادامه تحصيل راهي اصفهان شده بود.
ما در فصل زمستان در مسير مدرسه در اثر برودت و سرماي هوا از ناحيه دست و پا، بارها دچار سرمازدگي مي شديم و همين مسائل و مشكلات عديده باعث شد كه پس از قبولي و اخذ مدرك هر سه نفر ترك تحصيل نمائيم و هر كدام راهي كاري شويم.
بنده در سن 13 سالگي عليرغم ميل باطني عازم تهران شدم چند سالي در مغازه خياطي دو نفر از بستگانم آقايان قلي خان پورمند و چراغعلي خان پورمند مشغول فراگيري دوخت كت شدم و اين حرفه را فرا گرفتم اما يكي از سخت ترين روزهاي زندگي من زماني بود كه از محيط مدرسه و والدين و زادگاه خود رها و در غربت و غريبي در مغازه خياطي روزها مشغول كار و شب ها هم محل استراحت من آن جا بود. شايان ذكر است در اوايل مدت حدود دو سال در منزل قلي خان بورمند سكونت داشتم و در اواخر هم با توجه به اينكه حدود 17 سال بيشتر نداشتم اتاق اجاره و تا زمان سربازي آنجا سكونت داشتم. و بارها در سكوت و تنهايي با ياد محيط مدرسه و زادگاهم اشك از چشمانم جاري مي شد چون علاقه زيادي به ادامه تحصيل داشتم در ضمن بنده در زمره شاگردان ممتاز كلاس بودم ياد دارم از نوشتن انشاء توصيفي بارها توسط فرهنگيان محترم از جمله آقاي ابراهيم پورمند كه اكنون استاد زبان اتگليسي هستند مورد تشويق قرار گرفته ام و از همان دوران كودكي علاقه و ذوق و قريحه شعري را در وجود خودم احساس مي كردم . ريزش برگ هاي زرد و ارغوان سپيدي برف در كوهستان و گل هاي رنگارنگ و در طبيعت زيبا خدا را حس مي كردم و حقير پس از پايان خدمت سربازي به استخدام نيروي انتظامي درآمدم و ضمن خدمت به ادامه تحصيل مشغول و موفق به اخذ ديپلم و پايان نامه دوره پيش دانشگاهي (رشته علوم انساني) نائل گرديدم و تحصيلات نظامي در دوره هاي مختلف را طي نمودم و در لباس مقدس پليس بعنوان افسر نيروهاي انتظامي خدمت نمودم و سپس با جايگاه سرگردي، به افتخار بازنشستگي نائل آمدم و از طرفي چندين سال در عرصه فرهنگ و ادبيات با قلم و دفتر و كتاب رابطه دوستي برقرار نموده و كتاب و قلم در غم و شادي روزگار، بهترين يار و مونس و همدم من هستند و اما اكنون به پاس احترام و بزرگداشت و ارج نهادن به مقام والاي شهيدان، از شهیدان روستاي خسروآباد يادي مي كنم شهيدان روستا عبارتند از:‌ «شهيدان زندي، فرجيان، آهي، جورمند» كه ر وحشان شاد و يادشان گرامي باد.
همچنين به پاس ارج نهادن به مقام و منزلت جايگاه رفيع معلم، جا دارد از معلمين دوره ابتدايي خود آقايان ابراهيم پورمند، پرويز ثابتي، عباس ميركي و محمدرضا آيت الهي و بقيه اساتيد كه الفباي زندگي و چگونه زيستن را به من آموختند يادي نموده و از زحمات آنان تقدير و تشكر نمايم.
ص 24 و 25 و 26